دست نوشته های شهید

بخش بعدی                                                                                   بخش قبلی
دست نوشته های شهید محمد مهدی جلیلی بهابادی (بخش چهارم)
از کمال محدود به کمال مطلق
امام خمینی:
بشر خاصیتهایی دارد که در هیچ موجودی نیست، از جمله در فطرت بشر طلب قدرت مطلق است نه قدرت محدود، طلب کمال مطلق است نه کمال محدود و چون قدرت ( و کمال) مطلق در غیر حق تعالی تحقق ندارد، بشر به فطرت، حق را می خواهد و خودش نمی فهمد.
یکی از ادله محکم اثبات کمال مطلق، همین عشق بشر کمال مطلق است. عشق فعلی دارد به یک کمال مطلق و عاشق فعلی بدون معشوقی فعلی محال است.
در اینجا توهم و ساختن نفسی تأثیر ندارد، برای اینکه فطرت دنبال واقعیت کمال مطلق است و فطرت بازی نمی خورد. فطرت بشر کمال را می خواهد و برای خودش هم می خواهد و همه بشر انحصار طلبند. آنجایی که همه این کمال مطلق را پیدا بکنند، یک می شوند، متعدد نیستند، تا اینکه انحصار باشد.
اگر یک نفر حاکم شهری باشد، در قلبش راضی نیست، دلش می¬خواهد که حاکم یک انسان باشد، وقتی استاندار شد، باز راضی نیست، دلش می خواهد که تمام یک کشور در دست او باشد، و بعد که به دستش آمد، می خواهد کشورهای دیگر هم تحت سلطه او باشد.
شما می بینید که الان این دو قدرتی که در زمین است راضی به آن ابرقدرتی خودشان نیستند. دولت آمریکا می خواهد که روسیه شوروی نباشد و خودش باشد، شوروی هم می خواهد که امریکا نباشد و خودش تنها باشد. و توهم این را می کنند که کافی است برایشان، و حال آنکه اگر تمام زمین را به یکی بدهند می رود دنبال آنچه ندارد. قانع نمی شود به آنچه دارد برای این که عشق به کمال مطلق دارد، اگر تمام عالم را کهکشانها و سایرات و هر چه هست در تحت سلطه یک نفر بیابد باز قانع نمی شود، برای اینکه اینها کمال مطلق نیست. بشر تا نرسد به آنجایی که اتصال به دریای کمال مطلق پیدا نکند و در آنجا فانی نشود، برایش اطمینان حاصل نمی شود، بذکرالله تطمئن القلوب (با یاد خدا دلها آرامش می یابد) نه به ریاست جمهوری و نه به نخست وزیری و نه به قدرت قدرتهای بزرگ و نه به دارا بودن همه ملک و ملکوت آنچه اطمینان می آورد و نفس را از این تزلزل و خواهشی که دارد، بیرون می آورد آن ذکر الله است، نه ذکر الله به اینکه با لفظ بگوییم لااله الا الله (بلکه) ذکر الهی که در قلب واقع می شود
و بعد در آیات دیگر می فرماید:
یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربّک راضیّه مرضیه فادخلی فی عبادی وادخلی جنتی
نفس المطمئنه یعنی نفسی که که دیگر هیچ خواهشی ندارد (مطمئن می شود که به کمال مطلق برسد) آن طور نیست که حالا نخست وزیر شده بگوید این کم است، باید رئیس جمهور بشوم، رئیس جمهور شد بگوید این کم است باید رئیس جمهور کشورهای اسلامی باشم، به آنجا که رسیده بگوید آن کم است به هر جا برسد کم است. تمام عالم را اگر یک لقمه کنند و به دست او بدهند وقتی فکر می کند می بیند نقیصه دارد، خواهش غیر این است، آن وقت مطئن می شود که به کمال مطلق برسد.
کمال مطلق آن وقتی است که یاد ذکر او باشد، غیر او نباشد، در کار توجه به ریاست، توجه به سلطنت، توجه به عالم ماده، توجه به عالم های دیگر به غیبت، به شهادت، هیچ نباشد یاد منحصر شده بیاد خدا، آنجا نفس مطمئن می شود، آنوقت است که مورد این خطاب واقع می شود که: یا ایتها النفس المطمنه: ای نفسی که به آنجا رسیدی که مطمئن شدی، ازلغزش بیرون رفتی و به جای دیگر توجه نداری، ارجعی الی ربّک: حالا هیچ چیز دیگر، برای تو (خواهش ) نمی شود، تو برگرد به خدای خودت ربّک ربّ نفس مطمئنه
فادخلی فی عبادی نه عبادالله و نه عبادالصالحین که عبادی به این ریزه کاری (ی) ( توجه شود) وقتی که در عباد واقع شدی: و ادخلی جنتی ( به بهشت من درآی) نه الجنه ( که ان جنت با همه عرض و طولش مال عباد صالح است، نه عبادی) بهشت عبادی (بندگان خاص خدا آن جاست که دیگر هیچ نیست جز عبادت، ان هم عبادت «هو» وقتی آن جا رسیدی: ادخلی جنتی: جنّت لفاء، جنت ذات، جنتی که انتصاب به هیچ جا ندارد الا به «هو» آن وقت نفس مطمئنه وارد شده است که در یک منبع نور و در یک کمال مطلق و رسیده است به آن چیزی که عاشق او بود. آنجایی که ای کاشها تمام شود، آن جایی که انسان به علم مطلق برسد و این قطره در آن دریا فانی گردد.
(بشر) نمی فهمد که عاشق خداست، نه عاشق دنیا به دلیل اینکه وقتی (به هر مقام و درجه ای رسید) می¬بیند کافی نیست....... اختلافایی که پیدا می شود برای اشتباه در مقصد است، (برای این است که) مقصد فطرت را نمی دانیم. ما چون به کتاب فطرت آشنا نیستیم خیال می کنیم که می خواهیم به قدرتی برسیم و آن قدرت درانحصار ما باشد. وقتی به آن قدرت رسیدیم می بینیم آن چه می خواستیم این نیست. باز در دل آشفتگی است و آشفتگی رو به تزاید، الان اگر به فلان رئیس جمهور آمریکا بگویید چه می خواهید عاشق چه هستید، همه و غمش این است که شوروی که یک خاری در چشم اوست نباشد. به آن هم بگویند چی؟ می گوید: آمریکا یک خاری است در چشم من، او نباشد.
اینها نمی فهمند که در تمام فطرتها، بلا استثناء عشق به کمال مطلق، عشق به خداست، عذاب برای این است که ما نمی فهمیم، ما جاهلیم، عوضی می گیریم.
اگر ما روی همین فطرت پیش برویم و با فطرت با مسائل برخورد کنیم) به کمال مطلق می رسیم، کمال مطلق آرزو و فطرت انسان است. فطره الله الّتی فطر التاس علیها و این فطرت توحید است، فطرت کمال مطلق است، تا انجا نرسید دنبال یک گمشده ای هستید و آن گمشده را عوضی می گیرید. و این اثبات می کند که چنین کمال مطلقی تحقق دارد.
پس آن قدر این طرف آن طرف نگردید، خودتان را زحمت ندهید شما سیر نخواهید شد دنبال آن چیزی بروید که شما را شاداب کند و نفس شما را مطمئن گرداند.
هر چه بیشتر به دستتان بیاید، تزلزل و آشوب زیادتر می شود و آنچه که انسان را از تزلزل بیرون می آورد، ذکر و یاد خدا است که با آن تزلزل ریخته می شود و اطمینان حاصل می گردد، وقتی اطمینان پیدا شد و ذکر خدا و یاد خدا شد مخاطب می شود به خطاب یا ایتها النفس المطمنه و آن وقت است که به شما می گویند فادخلی فی عبادی
فی عبادی یک عنایت خصوصی است مال خودم، است ؟ مال خودش است، وقتی این طور شد جنتش هم با جنت های دیگر فرق دارد جنتی (بهشت الهی) است.

ثبت نظر:
نام و نام خانوادگی(اختیاری):
نظر شما:

نظرات بازدیدکنندگان:
نظری ثبت نشده است