خاطرات شهید

بخش بعدی                                                                                   بخش قبلی
بخش چهاردهم خاطرات شهید محمد مهدی جلیلی بهابادی (به قلم خود شهید)
روز 19 فروردین 65 ساعت 4/5 بعد از ظهر رضا افزونی به مدرسه آمد و گفت همان برنامه ای که بنا بود بعد از والفجر 8 انجام شود، حالا موقعش است و تیپ نیاز دارد به نیرو. ساعت 5 به کلاس کاراته رفتم. آمدیم مدرسه و استراحت کردیم. صبح ساعت 6 به بسیج رفته و اسم نوشتیم و کارت گرفتیم و آمدیم مدرسه و ساکمان را برداشتیم و به اعزام نیرو در بسیج خیابان مهدی(عج) رفتیم. بچه های مجتمع و تنی چند از بچه های حزب ا... و جندا... آنجا بودند. با محمد اقبال که از اوّل جریان با هم بودیم. لباس و پوتین گرفته و کیکهایی را که جلیل بیابانی تعارف کرد بعنوان صبحانه صرف شد. می خواستم به اقوام و خانه تلفن کنم که یا شماره تلفن آنها را نداشتم یا نمی شد تلفن کرد.
ساعت 9 الی 10 بود که حرکت کردیم. من و عباسعلی دهقان روی یک صندلی بودیم. به تیپ که رسیدیم پس از دیدار با آشنایان و تقسیم بندی و عضوگیری جدید گروهان جندا... مسلح شدیم. و با اینکه نمی خواستم مسئولیت بدوش گیرم امّا جهت اطاعت از فرماندهی و طرح عملیات قبول مسئولیت کردم.
آمدیم جزایر و موقعیت شهید انتظاری. دو شب آنجا بودیم روز دوّم آمدیم. موقعیت واحد 101. آنجا بعد از نصب چادری بر روی پلهای شناور وسط نیها، دهستانی (معاون اطلاعات) آمد و گفت عملیاتی در پیش است و باید توسط برادر روشن اوّل آموزشهای مربوطه را ببینید و بعد سریعاً اعلام آمادگی کرده و حمله را شروع کنید.
آموزش بلم سواری و غواصی و شنای مربوط به غواصی در هور را فرا گرفتیم. روزها ساعت 8 بعد از خواب صبحگاهی صبحانه را خورده و اگر برنامه آموزش نداشتیم می رفتیم برای شنا و آب تنی تا ظهر. بعد از نماز و ناهار آب تنی و شنا و بعد استراحت و سپس نزدیک مغرب جلسه قرآن و بعد نماز و خواب و ... البته برنامه آموزش اگر بود.
صبح 8-11 /عصر 3-6 نوار عقیدتی ویدئو و یا جلسات توجیهی بجای آموزش. بعد از چند روز مجلس بزرگداشت شهید محد علی دهقان را در همان مقر واحد 101 برگزار کرده و چندی بعد نزدیک مغرب بود که صدرالسادات آمد و خبر لغو عملیات را داد. یک کم بچه ها جا خوردند. بنا شد فردا اکبر فتوحی برایمان صحبت کند. صبح فردا جلسه انتقادات و پیشنهادات برگزار شد. و بعد از ظهر بود که اکبر آمد. و توضیح داد نقشه وضعیت نیروها را و نکاتی را در مورد فراخوانی و لغو عملیات و ... تذکر داد.
فردایش به بازدید جاده خندق رفته و بعد از ظهر با مینی بوس به تیپ آمدیم. آنجا ماندیم تا پایانی گرفتیم و راهیان آمدند و سری به شوشتر زدیم و بچه های جدید گروهان که در گتوند آموزش می دیدند آمدند. سپس همراه اتوبوسی که راهیان را آورده بود به یزد برگشتیم.
(با سیمرغان آسمان عشق و افتخار)
نه! فاصله از صفر است تا بینهایت. نقطه ای در اوج آفرینش. جایی که فرشته ها هم بال نمی زنند.... نقطه ای مثل معراج! از خود نمی گفتند، از خدا می گفتند و از آنها که جان دشمن را به لب آورده اند... نه نامی از خود و نه حکایتی از حماسه ای که آفریده اند! خلبانان شجاع و غیور ما آنها که پرنده های شب را در روشنائی روز به اسارت ارادۀ پولادین خود در آورده اند، آنها که پر سوختۀ عشقند و باکشان از هیچ چیز جز خدا نیست، باز هم حماسه آفرین معرکه ای دیگر بودند، معرکه ای که در آن باید از جان مایه گرفت و همه تن را قربانی عشق به معشوق کرد... روئین تنان آهنین بال آسمان ایران که حماسه هایشان را نه برای امروز بل برای فردا می آفرینند و شب ظلماتی ظلم را، ستاره باران عشق خود می سازند، بالا، بلند پرواز میکنند و در اوج، تنها یک نقطه می بینند و در طواف عاشقانه کعبه عشقشان، چون حسین(ع) از حج نیمه تمام، راهی معرکۀ حقیقی عشقبازی می شوند و با خون غسل می کنند و در میان خون خیمه می زنند و بیداریشان را به رخ جهانیان می کشانند و ره آزادگی و پرهیز از مذلت را می آموزند. سواران سرخ بیداری را بین که تا کجا پر می گیرند، عقاب؟! کوچک است، سیمرغانی که مأوای آنها، بارگه حق است و در کجا دیده ایم و دیده اید که اینچنین سلحشوری را که در دوران سترون ظلم ریشه دار جهانی سینه ستبر کند و بداند و بخواند که «ما در کشتن و کشته شدن پیروزیم.»....
(اطلاعات /شمارۀ 17907 )
((مهدی جلیلی))

ثبت نظر:
نام و نام خانوادگی(اختیاری):
نظر شما:

نظرات بازدیدکنندگان:
نظری ثبت نشده است