خاطرات شهید

بخش بعدی                                                                                   بخش قبلی
بخش چهلم خاطرات شهید محمد مهدی جلیلی بهابادی (به قلم خود شهید)
22 مهر 1365
امشب با برادر فلاح رفتیم خط و از آنجا که با موتور بودیم حسابی گرد و خاک ماشینهای سنگرسازان بر سر رویمان نشست.
بعد از رسیدن به خط با همان موتور رفتیم سر نیروهای تأمین برای تکه خاکریز جلوی خط مقدم و بعد از سرکشی به نیروها و بر خورد با نیروهای تخریب که دارند آن جلو را موانع میکارند به دیدن کانالی که قسمت اعظم آن را کنده ایم رفتیم. کانالی ارتباطی بین خاکریز ما و نیروهای لشکر کربلا. که با چه زحمتی نیروهای خودی در این سرزمین با تلاقی آن را کنده اند. که آن را بعلت با تلاقی بودن منطقه آب نمک فرا گرفته، عمقش کم است و 1 شهید هم از بچه های کردستانی برایش داده ایم. آن شبهایی که آن را می کندند نیروها تا ساعت دوازده کار میکردند و هر شب حدوداً 60 متر کانال می کندند آنها در آب نمکها و گلهای چسبناک. که خیلی سخت بود با بیل کارکردند تا اینکه یک شب حسابی گرای آنرا گرفته بودند و ما مجبور شدیم که آن را تعطیل کنیم.
خلاصه بعد از بازدید از جلو و گرفتن روحیه به عقب برگشتیم البته با سر و صورتی خاکی و دستهایی روغنی بعلت قراضه بودن موتور.
*************************
23 مهر 1365
امروز صبح برادر حسینی از محور عزیمت کردند. حاجی دهستانی مسؤل محوراند و برزگری هم با ایشان همکاری می کنند. سری به اروند و ایستگاه زدیم و بگشتیم محور، ابرقویی بعد از ظهر آمد که زیارتی به قم برود. برای همین بعد از ظهر موتور را آورده تا فردا صبح برود.
"باور کنید اگر من دستم رعشه نداشت، من چند روزی میرفتم برای اسلحه آموزی و میرفتم با کمال افتخار مانند حبیب بن مظاهر اسدی اینجا در راه اسلام کشته می شدم. ( آیت الله اشرفی اصفهانی)" او (آیت الله اشرفی اصفهانی) از مصادیق بارز (رجال صدقوا ما عاهدواالله) بود.
امشب ساعت 12 بود که از از خواب بیدارم کردند و از طرف فرماندهی محور به من و برادر صمدی مأموریت دادند که به خط رفته و در مورد عقب نشینی نیروهای تأمین تحقیق کرده و آنها را مجدداً به تأمین برگردانیم.
وقتی به خط رسیدیم رفتیم گردان و از برادر حسنی خواستار تعریف جریان شدیم. برادر فلاح و تقی زاده و اشرفزاده از 101 رفته بودند تا ببینند وضعیت منطقه و تأمین چگونه است تا ما دوباره نیروها را به جلو ببریم بعد از خبر دادن به لشکر کربلا برادر فلاح هم آمدند و با موتور نیروها را به جلو بردیم البته فقط من و فلاح سوار موتور بودیم و آنها پیاده. بعد از چیدن نیروها و توجیه شان برگشتیم عقب و آمدیم محور و گزارش خود را این چنین عرضه داشتیم:
وقتی نیروها جلو بوده اند، تشنه شده و اطلاعات همراهشان 2 نفر امدادگر را به عقب می فرستد برای آوردن آب آنها هم برای جمع کردن چتر منور از جاده منحرف شده و بعد از چندی سردرگمی عاقبت به عقب آمده و بدون اطلاع به اورژانس می روند. نیروها جلو تعریف می کردند که بعداً 6 نفر از گشتیهای عراقی را دیده اند که در پشت سر تأمین حرکت میکرده اند و چون دستور تیر نداشته اند!!! می خواسته اند آنها را اسیر کنند که موفق نمیشوند و عراقیها در میروند و در منطقه همینجور ولو بوده اند و وقتی موضوع را به 101 می گویند او هم بی سیم چی را خبر کرده و او هم به گردان اطلاع می دهد. که محاصره شده این معاون گردان هم دستور عقب نشینی میدهد. بعد از عقب نشینی به ما خبر دادند و اطلاعات جلو رفته و میبیند که 1 عراقی فرار کرد و بعد از مطئن شدن از نبودن عراقیها، نیروها را به جلو بردیم. در همان شب بچه های کربلا با گشتیهای عراقی درگیر شده بودند. خلاصه 1 گروه ما بر اثر اشتباه کاری و بدون در گیری از جلوی6 نفر عراقی ( که هنوز معلوم نیست وجود خارجی داشته اند یا امدادگر ها بوده اند) در رفته و به عقب می آید. دراینجا هم مسؤلین گروه تأمین و هم اطلاعات و هم بی سیم چی و .. مقصر بوده اند.
ولی به گفته برادر فلاح اگر این مسائل نباشد که جنگ نیست و این هشداری شد برای ما که برای پدافند و تأمین سهل انگاری نکنیم.

*************************
25 مهر 1365
امروز صبح بعد از رفع خستگی ساعت 9 و نیم از خواب بلند شدیم و روز را مانند روزهای دیگر به سر کردیم با این تفاوت که به علت وجود گرد و خاک نظافت عمومی کردیم.

ثبت نظر:
نام و نام خانوادگی(اختیاری):
نظر شما:

نظرات بازدیدکنندگان:
نظری ثبت نشده است