خاطرات شهید

بخش بعدی                                                                                   بخش قبلی
بخش سی و چهارم خاطرات شهید محمد مهدی جلیلی بهابادی (به قلم خود شهید)
4 مهر 1365
ما به جبهه احتیاج داریم یا جبهه به ما؟
باید روی این سؤال فکر کرد تا اینقدر منت بر سر جبهه نداشته باشیم.
مرخصی هم تمام شد و قرار است که فردا انشالله به یزد بروم و پس فردا به سوی جبهه های نور علیه ظلمت حرکت کنم.
همین طور که این مرخصی گذشت و حاصلی جز افزودن گناهان نداشت روزها از پس هم میگذرد و آن روز که به فرموده قرآن دور هم نیست (قیامت) می آید و آن وقت چشم باز می کنیم و انبوه گناهان را می بینیم با دست خالی. خدا دستمان را بگیرد و از این منجلاب گناه نجاتمان دهد. انشالله
*************************
5 مهر 1365
امروز صبح آمدم یزد تا فردا اگر خدا توفیق داد راهی دیار نور شوم.
راستی که جهاد توفیق میخواهد که نصیب هر کس نشود. والّا چرا شهرها پر از نیروهایی است که به درد جبهه می خورند ولی خدا توفیق جبهه به آنها نداد. مثل آنکه بیچاره ایی تا درب خیمه اش می آمد ولی لایق نبود که جز اصحاب حسین (ع) قرار گیرد.

*************************
6 مهر 1365
بعد از مکافات بسیار ساعت 1 بعدازظهر با تنی چند از بچه های گردان به طرف تیپ حرکت کردیم.
محمد ابوالقاسمی هم می خواست به تیپ بیاید که ماند تا با ماشین بعدی حرکت کند.
فکر می کنم که باید بیشتر روی آموزش عقیدتی پاسداران وظیفه کارکرد البته غیر از آنهایی که داوطلب به خدمت سپاه مشغولند بقیه از همه اقشار مختلفند، بنابراین باید آنها را ساخت و به آنها فهماند که بله معاد و بهشت و دوزخ مربوط به همه است حتی سرباز پاسدار نه آن که فقط بسیجیها و ... حساب و کتاب داشته باشند.
فرماندهان گردان و واحد باید روی این بعد از سپاه کار بیشتری بکنند. تا در آینده انسانهای واقعی تحویل جامعه داده شود.

ثبت نظر:
نام و نام خانوادگی(اختیاری):
نظر شما:

نظرات بازدیدکنندگان:
نظری ثبت نشده است