خاطرات شهید

بخش بعدی                                                                                   بخش قبلی
بخش چهل و یکم خاطرات شهید محمد مهدی جلیلی بهابادی (به قلم خود شهید)
26 مهر 1365
امروز صبح برادر صمدی و فلاح و اشرافزاده رفتند تیپ که قرار شد برادر جزوه نقشه خوانی بگیرد و بیاورد، تا به من یاد دهد. حاجی هم که از صبح تا بعد از ظهر مثل روزهای دیگر بگشت زنی در منطقه پرداخته.
صبح بعد از مطالعه روزنامه، لباسهای چرکینم را شستم. بعد فیلم سینمایی عاشورا را مشاهده کردیم. موضوع فیلم شفا یافتن جوان رزمنده تازه دامادی در روز عاشورا است که با از دست دادن برادرش و زن برادرش بچه هاشان را به همراه پدرش تربیت میکند. بعد از چندی به جبهه رفته و بعد از خوردن ترکش پاهایش فلج میشود که عاقبت در روز عاشورا در بین عزاداری و سینه زنی شفا می یابد.
بعداز ظهر استراحت کرده و سپس با خوردن چایی جلسه قرآن برقرار شد و بعد از جلسه است که من شروع به نوشتن کرده ام.
*************************
27 مهر 1365
امروز بیکار بودم و تنها. صبح بعد از مطالعه روزنامه گرفتم و خوابیدم تا ظهر. از مهندسی هم تلفن کردند که بیایید گزارش کار بگیرید. چون وسیله نبود اینکار به تعویق افتاد تا وقتی که حمام گرفتم. بعد از حمام با موتور سری به مهندسی و تعاون زده و گزارش کار گرفتم. بعداً هم سری به گردان زدم تا کلاه آهنی که قبلاً آنجا گذاشته بودیم بیاورم به مجرد رسیدن به محور حاجی گفت سری به موتوری بزن و بگو ماشین بفرستند تا نیروهای تأمین را ببرد بعد از انجام کار نماز خوانده شام صرف شد. که برادران صمدی و فلاح و ابرقویی آمدند.
عراقیها هم میخواستند با گلوله تانک به آنها خیر مقدم بگویند که بیاری خدا بخیر گذشت. دیشب هم حاجی و برزگری داشتند میرفتند خط نزدیک بوده که بروند زیر کمپرسی که موتور به سینه ترکش گیر کرده و هر دو محکم میخورند زمین. کمپرسی هم وقتی از انها رد میشود چپ میکند. که حاجی زخمی شده است. و یدالله پایش کوفته شده حاجی حسابی راننده های کمپرسی را از خجالت درآورد.

ثبت نظر:
نام و نام خانوادگی(اختیاری):
نظر شما:

نظرات بازدیدکنندگان:
نظری ثبت نشده است