خاطرات شهید

بخش بعدی                                                                                   بخش قبلی
بخش نهم خاطرات شهید محمد مهدی جلیلی بهابادی (به قلم خود شهید)
سه شنبه 15 آبان 1363
ما باید الان تمام کوششمان را به کار بیندازیم که این جنگ را به پیروزی برسانیم.
نوشته شده بر دیوار آسایشگاه پادگان شهید بهشتی یزد
امروز صبح ساعت 5 که از خواب برخاستم بعد از خواندن نماز، لباسها و وسایلم را در ساک کرده و آماده رفتن به بسیج شدم. ساعت 5:16 از درب عقب مدرسه بیرون رفتم و بعد از دادن جامع المقدمات به خواهرم در تربیت معلم و پست کردن شناسنامه پدر و فیش بانکی مخصوص حج حدود ساعت 5/7 به بسیج رسیدم.
مسؤل پذیرش گفت چون زود آمده اید بروید و ساعت 5/8 و 9 بیایید چون سردم شده بود به مدرسه آمدم و بعد از پوشیدن لباس گرم ساعت 5/8 به بسیج آمدم. برادرانی چند هم که برای آموزش آمده بودند در محوطه بسیج بودند بعد از نوشتن اسمم در لیست اعزام برادر حسنی مقدم یکی از طلبه های خوب مدرسه امام را دیدم و بعد از احوالپرسی معلوم شد که ایشان هم قصد رفتن به جبهه (بعد از آموزش ) را دارند.
همین طور در بسیج معطل بودیم. تا اینکه در حدود ساعت 10 بعد از گرفتن کارت اعزام آموزش سوار مینی بوس سبز رنگی شده و بسیج و یزد را به قصد مرکز آموزش ترک کردیم. حدود ساعت 11 به درب پادگان رسیدیم. (بعد از رانندگی کذایی، راننده مینی بوس) بعد از گشتن ما و وسایلمان با یاد خدا وارد پادگان شده و دم درب پادگان به خط شدیم ( ما جمعاً که از بسیج خیابان مهدی اعزام شدیم 19 نفر بودیم) و یکی از مسؤلین پادگان (که او را نمی شناختم) به ما گفت که تا سه ثانیه خودمان را به آسایشگاه برسانیم. همه شروع به دویدن کردند ( با آن وضع کذایی به علت نداشتن پوتین و لباس نظامی) تا اینکه به آسایشگاه رسیدیم.
آسایشگاه سالن بزرگی است که قسمت عقبی آن را تخت گذاشته اند و قسمت جلویی آن را مسجد و کلاس درس کرده اند تخت من کنار شعاری است که به دیوار نوشته اند بدین مضمون: «خودتان را خدمتگزار بدانید و به بندگان خدا بزرگی نفروشید» و در ردیف اول هم قرار دارد و همه تختها دو طبقه اند وتخت من هم فعلا تخت بالایی است.
گهگاه گنجشکی کوچک از پنجره عقبی وارد آسایشگاه و نغمه آزادی سر می دهد و با پروازش پیروزی را نوید می دهد. در اطراف آسایشگاه شعارهایی بر دیوار نوشته شده و یا چسبانده شده اند. تصاویر امام و شهیدان عاصی زاده هم به چشم می خورند.
خلاصه بعد از نماز ظهر و عصر به آشپزخانه پادگان رفته و ناهار خوردیم. الان هم که روی تخت نشسته ام ساعت 1:28 بعدازظهر است و سقف آسایشگاه هم که چون پلیتی است سر و صدا می کند. ما فعلا منتظریم تا گروههای دیگر از شهرستانها برسند و برنامه های آموزش شروع شوند.
بعد از ساعتی ما را به درب انتظامات فراخواندند و گفتند، برای اینکه بیکار نباشیم وسائل انبار را می خواهیم جابجا کنیم. همه با هم به یاری خدا وسائل انبار قدیمی را به انبار جدید منتقل کردیم. بعد از انجام کار وقتی که به آسایشگاه برگشتیم برادران اردکانی به پادگان تشریف آوردند. بعد از نماز مغرب و عشا و صرف شام به آسایشگاه برگشتیم.
*************************
جمعه 2 آذر 1363
منسوب است به حضرت امیر که فرموده:
ای یومی من الموت افر      یوم لا یقدر او یوم قدر
یوم یقدر لا ارهبه              و من المقدور ورلاینجوالحذر
و شاعری به پارسی گفته :
از مرگ حذر کردن دو روز روا نیست          روزیکه قضا باشد و روزیکه قضا نیست
روزی که قضا باشد کوشش ندهد سود    روزی که قضا نیست در او مرگ روا نیست
و نوشته اند که:
امیرالمومنین گفت: اجل مردم به غیب اندرست و پدید، و بد دلی اندر حرب عارست
و بدین بسیار کس از جایگاه خطر بیرون آمده است و جان به سلامت برده و بسیار که به اندک حرکت و بس حقیر زخمی، هلاک شده اند، پس بباید دانست که همه چیزها را دقت است و مقدار و اجل بخواست خدای تعالی است، چنان¬که، در قرآن از این حال خبر می دهد: لکل اجل کتاب (رعد/38) و جای دیگر می گوید: فاذا جاء اجلهم لایستاخرون ساعه و لایستعدون (اعراف/34)

ثبت نظر:
نام و نام خانوادگی(اختیاری):
نظر شما:

نظرات بازدیدکنندگان:
نظری ثبت نشده است