خاطرات شهید

بخش بعدی                                                                                   بخش قبلی
بخش بیست و نهم خاطرات شهید محمد مهدی جلیلی بهابادی (به قلم خود شهید)
21 شهریور 1365
بعد از سخنرانی برادر نیرنگ (مهدی) ملاقاتی با اکبر فتوحی داشتیم که قرار شد من و اقبال زودتر از موعد مقرر ( 11روز مرخصی) برگردیم تا به گردان ثارالله منتقل بشویم.
شب بعد از دعای کمیل که به طور حالگیری اجرا شد و شام به خواب رفتیم.
صبح بعد از گرفتن برگه مرخصی و هزینه سفر آماده برگشت به خانه شدیم. با ماشین آخری ساعت 3:5 حرکت کردیم.
البته ماشین در اهواز گرفتیم با امریه قرارگاه حرکت کردیم بیاد خدا و با اقبال روی یک صندلی بودیم.

*************************
22 شهریور1365
امروز صبح ساعت 5/10-11 به یزد رسیده و بعد از گرفتن بلیط و رفتن به مدرسه و خواندن نماز و خوردن ناهار سر راهی ساعت 5/12 از یزد حرکت کرده و حدود 4 به بهاباد رسیدیم.
خاله فرخنده و زهره هم بهاباد بودند. بهاباد همان وضع سابق را دارد بعلاوه حاجیهای تازه. به دیدن عمو و بچه ها رفتم و سپس به نمازمغرب در مسجد جامع.
اقوام قاسمیان هم که ناراحت وضع او بودند شب به خانه امان آمدند . با هر سخن و صحبتی بود خلاصه کمی از ناراحتی آنها کاسته و به آنها اطمینان دادم که محمد صحیح و سالم است و به یزد آمده و آنجا مانده است. از سوغات حج دوربین و شلوار به من رسیده است.
در بهاباد خاطراتی نیست که بنویسم.

ثبت نظر:
نام و نام خانوادگی(اختیاری):
نظر شما:

نظرات بازدیدکنندگان:
نظری ثبت نشده است