خاطرات شهید

بخش بعدی                                                                                   بخش قبلی
بخش چهل و هفتم خاطرات شهید محمد مهدی جلیلی بهابادی (به قلم خود شهید)
19 آبان 1365
دیشب با برادر میرزاده رفتیم خط و کار جهاد خراسان را راه انداخته و بعد از اتمام کار برگشتیم محور. قرار بود نروم ولی خواست خدا بود که رفتم و خوب شد که رفتم و کارها راه افتاد. بعد بلدوزر آنها در گل ماند و این یکی هم جزو همان شش تای قبلی داخل آمار تلفات شد.
امروز صبح همراه گردان و با برادر صمدی آمدیم تیپ. بعد از اصلاح و حمام سری به ط.ع و «ح.ا» زدم و قرار شد که بروم مرخصی و برگردم و به گردان ثارالله منتقل بشوم.
*************************
20 آبان 1365
صبح کار مرخصی را جور کردم تا بعداز ظهر بیکار بودم ابراهیمی هم امروز آمد. بعدازظهرآمدم دم درب دژبانی . خانی فرمانده گردان به من گفت استخاره ای بگیر که بد آمد و او رفت تا وسایلش را بیاورد.
روی صندلی نشسته بودم که ناگهان آمد و مرا فراخواند فکر کردم که میخواهد استخاره دیگری برایش بگیرم. او گفت چرا هر چه می گوییم گوش به حرف نمی کنی گفتم چرا؟ چطور شده مگر؟ گفت ساکت را بردار و برو که به دیدار هاشمی بروی. من به طرف تیپ آمده و او به یزد رفت. برگشتم به تیپ و با صمدی رفتیم ط.ع در حالیکه از رحمت و فضل کار خدا گیچ شده بودم.
*************************
21 آبان 1365
معلوم شد که 5 نفر از تیپ میخواسته اند برای دیدار با حجت الاسلام هاشمی. که خانی یکی از آنها بوده که آن استخاره او را منصرف می کند و قرار می شود که من به جای او بروم.
دیشب آمدیم سپاه سوم قدس و امروز صبح رفتیم به نیروی زمینی و سوار دو اتوبوس و مینی بوس شدیم و حرکت کردیم برای تهران برادران خاکی و صمدی و دو تن از برادران 101 همراهم هستند. یک مرد شوخ و شنگول که بچه ها به او حاجی آتشی میگویند از لشکر عاشورا هم همراهمان است.
*************************
22 آبان1365
دیشب رسیدیم به پادگان امام حسن (ع) که یاد سفر پارسال همراه گروهان حزب الله را زنده میکند یاد زمانی، فصاحت ، منیری وغیره که بعد از دیدارهایی با آقایان خامنه ای، هاشمی، موسوی، رضایی و غیره رفتیم مرخصی و وقتی برگشتیم گروهان جندلله هم تشکیل شد.
امروز صبح که با هزار بدبختی شب پیش را به سر کرده بودیم آمدیم خط شدیم و قرارشد بعدازظهر ملاقات باشد. صمدی که رفت دیدار آشنایان من و خاکی هم استراحت کردیم . بعدازظهر ساعت دو ونیم حرکت کردیم و ساعت سه ملاقات بود که برادران ش.م.ر و طلاب لبنانی هم حضور داشتند که آقای هاشمی سخنان جالبی ایراد کردند.

ثبت نظر:
نام و نام خانوادگی(اختیاری):
نظر شما:

نظرات بازدیدکنندگان:
نظری ثبت نشده است