بخش پنجاهم خاطرات شهید محمد مهدی جلیلی بهابادی (به قلم خود شهید) | ||||
چهارشنبه 12 آذر 1365
امروز افزونی را هم دیدم که اقبال و افزونی امروز به مرخصی رفتند. ماندگاری را هم بعدا دیدم. قرار شد که با نیکونژاد برویم گتوند خدمت برادران گردان ثارالله (قیام 171 ) ولی برادرمان نیکونژاد نبودند. امروز را هم هرجوری بود با دید و بازدید و مطالعه گذراندیم .
*************************
پنجشنبه 13 آذر 1365
امروز صبح زود آمدم در پرسنلی ط.ع تا ساعت حرکت برادرمان نیکونژاد را کشف کنم. که وقتی رسیدم برادر فرهنگدوست هم بودند. نیکو نژاد گفت الآنه باید برویم. من هم که شورتم تر بود و بادگیراقبال گرو بود و در ضمن می خواستم دندان پر کنم ، گفتم الآن نمی توانم بیایم. شما بروید بعدا خواهم آمد. گفتند شاید بعدا دیگر نرسیم گفتم اشکال ندارد فعلا که کار دارم.
|
||||
آنها رفتند. یزدانی هم به گردان قدس معرفی شد و محمد زارع به گروهان ضد زره الحدید.
*************************
جمعه 14 آذر 1365
امروز بیکار بودم ، لباس هایم را شسته و انداختم خشک شود . چندین بار به پرسنلی ط.ع سر زدم ولی خبری نبود. بعد از ظهر به حمام رفتم . هیچ چیز از بیکاری بدتر نیست . روزها به مثابه سال بر انسان می گذرد. مخصوصا اگر منتظر باشد .
*************************
شنبه 15 آذر 1365
امروز هم که سری زدم خبری نبود . سپاهیان حضرت رسول (ص) آمده اند و همه مشغول سازماندهی آنها و رتق و فتق امورشان هستند .
تز جدایی دین از سیاست یکی از خطرناک ترین فکر هایی است که ضربه هایی کاری بر اسلام و مسلمین زده است.
|
||||
نظرات بازدیدکنندگان:
|
||||
نظری ثبت نشده است
|