بخش پانزدهم خاطرات شهید محمد مهدی جلیلی بهابادی (به قلم خود شهید) | ||||
چهارشنبه 1مرداد ماه 1365 پریروز دوشنبه 30 تیر ماه اعزام راهیان کربلا و سومین کاروان لبیک یا امام بود. دانشگاه امام حسین(ع) دانشجو می پذیرفت. چشمهای بسیاری منتظر لبیک گویان به ندای هل من ناصر بحق حسین(ع) امام خمینی دام ظله بود. جبهه حق در انتظار عاشقان حرم اباعبدالله(ع) و راهیان کربلا بود.
موقعیت بسیار حساس است و لحظات سرنوشت ساز جنگ تحمیلی فرا رسیده بنابراین دلسوزان به اسلام و انقلاب اسلامی باید این لحظه را در یابند. (درباره موقعیت حساس الآن بعداً صفحاتی سیاه خواهم کرد) چند شب پیش از اعزام، آن لحظاتی که پیام تاریخی امام در جمع فرماندهان سپاه اسلام از تلویزیون پخش می شد. دعوای مفصّلی در بهاباد رخ داد. سخنان امام در عید فطر و شب ولادت حضرت امام رضا(ع) مثل آنکه از یاد رفته بود، سخنانی که مشتمل بر عدم اختلاف و حفظ وحدت بود. و این اختلاف بود که اعزام را تحت الشعاع قرار داد.
|
||||
از بهاباد 3 و چند نفر اعزام شدند آمدیم بافق بعد از چند دقیقه توقف به حظیره در یزد رفتیم. شام و صبحانه آنجا بودیم. 31 تیر کاروانهای شهرهای دیگر استان به ما ملحق شدند و از درب حظیره تا کلوپ ورزشی شهید پاکنژاد راهپیمایی راهیان بود. آنجا بعد از سخنرانی حضرت آیة الله خاتمی نماینده امام و امام جمعه استان و عزاداری و توصیه حسن آبادی دربارۀ پسر خواهرش با ماشین به اردوگاهی در آن طرف مهریز در راهی که به دهشیر می رود رفتیم.
بعد از خوردن ناهار و خواندن نماز نوبت به سازماندهی رسید که نیروهای کارمندی، تخصصی جهت تشکیل یگان مستقل پدافندی قائم از نیروهای رزمی جدا شدند و نیروهای رزمی متشکل شدند از یک گردان و گروهان امام حسن (ع) که بعد از توصیۀ برادران شاهپوری و رنجبر و دیگر برادران بنده را به عنوان مسئول آن گروهان برگزیدند.
علی کاظمی، پورخواجه، امینی، محمدتقی دهقان و ... همراهم بودند. سپس بعد از ظهر به طرف تیپ راه افتادیم که تا امروز صبح (1/5) در راه بودیم. بعد از رسیدن به تیپ ما را به موقعیت جنگل فرستادند. که تا بحال که ساعت 3:15 بعد از ظهر است در همین موقعیت هستیم تا بعد چه پیش آید. هوا در اینجا حسابی گرم است و همه برای خواب در مسجدی که با اتصال چند چادر در ارتش بوجود آمده و دارای یک کولر آبی است گرد آمده اند. ولی مگر می شود خوابید.
آب سرد حمام بشدت گرم است بدون آنکه احتیاجی به آبگرمکن باشد در عوض باید برای حمام آب سردکن گذاشت تا آب سرد حمام تأمین شود. عرق است که همانند سیلاب بر دامنه کوهسار بر جبین این دلیرمردان جاری است. این عرق است که ارزش دارد انسان آنرا بجای آب زمزم در شیشه کند. عرقهایی که برای رسیدن به فرات و کربلا می ریزد تا شیشه ای از آن رود در بند بعثیون را پر از آب کنند و برای مادران خود ببرند.
((مهدی جلیلی))
|
||||
نظرات بازدیدکنندگان:
|
||||
نظری ثبت نشده است
|