خاطرات شهید

بخش بعدی                                                                                   بخش قبلی
بخش بیست و هفتم خاطرات شهید محمد مهدی جلیلی بهابادی (به قلم خود شهید)
17 شهریور 1365
دیشب محمدی (معاون گردان) از تیپ آمده بود و خبر آماده شدن گردان امام سجاد (ع) را که قرار است جایگزین گردان ما بشود را داد.
امروز صبح بعد از نماز از خواب بیدارم کرد و بعد از خوردن صبحانه کلاس عقیدتی بود که شرکت نکردم.
پیش از ظهر بعد از نصیحت ( که خود پیش از همه محتاجش هستم) یکی از بچه های گروه 2 سری زدم به گروه 1 که مواجه شدم با بردار محمد عبدالهیان که برایم غیر منتظره بود.
تا ظهر و ناهار پیش از نماز با هم بودیم که ایشان رفتند برای آبتنی و ما و اقبال آماده شدیم برای نماز .
اخبار پشت خط و بهاباد را از ایشان شنیدیم بعد از نماز چون ناهار خورده بودم آماده خواب شدم و بعد از بیدار شدن قرار بود که بروم ایستگاه البته با سرگروه ها.
امّا چون حالش را نداشتم و روزنامه هم آوردند ازاین کار هم صرفنظر کردم.
بعد از نماز و عزاداری و مطالعه و آمدن برادر سیفی (منشی گردان) و چند برادر دیگر شروع به نوشتن کردم.

*************************
18 شهریور 1365
امروز خبری بدان صورت نبود، مثل هر روز دیگر، نعمت خدا را استفاده کردن و به سوی او نزدیک نشدن که هیچ، گاهی وقتها دور شدن شده است کار هر روز ما، خدا بخیر بگذراند.
و مفت بردمان پیش خودش بعد از ظهر از محورتلفن کردند که نیرو می¬خواهیم برای تأمین و کمین پشت خاکریزی که تازه زدند.
چون اگر ما پشت آن نرویم عراقیهای اروند شروع می¬کنند به شرارت.
خلاصه قرار شد 12 نفر از نیروهای جدید همراه با مسؤلی برای این کار بروند. و همچنین قرار شد که آماده شوند تا ساعت 5:5 حرکت کنند.
با دهقان و اقبال سری ایستگاه زده و بعد از برگشت چایی خورده وآماده حرکت شدیم. قرار است که خودم بروم ولی رقابت است بین من و اقبال.

ثبت نظر:
نام و نام خانوادگی(اختیاری):
نظر شما:

نظرات بازدیدکنندگان:
نظری ثبت نشده است